روزی روزگاری گمبرون
ناقلان ویروس و ناشران زبده متون  کپی شده ، عاملان نشر صفحات عدیده، چنین حکایت کنند که در سنوات اخیر در ولایت گامبرون بنا بر سنتی غریبه که  قحط الرجال خوانند تصدی  امور را همچو ملعبه طفلان الک دولک پشک بنمودی بر مریدی یا ندیمی خلعت دادندی، گویی باغچه یتیم طفلی است صدقه سری نظر کرده ای گشته تا چندی صباحی توالیت بنماید
بدین طریق راوی گوید در سنوات ماضی مسندی که اهل قلم  روابط عمومی خوانند بر مریدی دادندی که همچو ندیم سلطان محمود بودی و جز سعادت والی به هیچ مشغول نبودی،  همی بام تا شام به حمد و ثنای مدیران مشغول بودی،  گاه پا ز گلیم خود درازتر نمودی بهر خوشایند والی بر بزرگان ولایت همی درشتی بنمودی القصه قمپزی در می کرد آشوبی به پا می گشت چونان که بر سبیل این ملعبه سوار گشته تا عاقبت هم مزد خود بگرفته بر نردبان اقبال همی سوار گشت و به اذن والی شال و قبای مدیریت بر کرد به سعادت و خوشی بر دیوان نشست و همی دعا گوی گشت.
راویان گویند که آن مسند که روزگاری امرش مطاع جراید گشته بود ره به خواص داد و جز عزیزان و نظر کرده ها هیچ طریق با جراید یومیه ولایت همراهی نشان ندادی امر بر خود مشتبه گشت که در این عصر که جهانی در گردش اخبار به کوره دهاتی بدل گشته چه نیاز به جریده نویس نقد نگر باشد.
 پس به وقت حضور بزرگان کشور به ولایت همی در خفا چندی از خواص و میرزا نویسان دعوت بنمودی فی مجلس هر آنچه خود خواستندی اجابت گشته الباقی جراید ولایت قال گذاشته،  القصه بسی بر خر مراد سواری گرفته بر این بازار ملغمه شادیها ز خود در می کردند.
باری عزیزانم گویی در این ولایت همه وقت در ز یک پاشنه چرخد، گویی داد مردمان  سیاه نمایی و کج فهمی است، همه وقت چون مجیزگویان بایدش قلم بر مدار ؛ همه چی آرومه من چقدر خوشحالم چرخ داد.
دگر آنکه به رسم معمول به روزگاری که ولایت ز گرما و پلشتی دور گشته گه گاه چندی از بزرگان و وزیران مملکت به طیاره نشسته بر ولایت آمده  همی داد سخن از توسعه امور دادی و چندی کلنگ و قیچی  بر زمین و زمان زدی این برفت تا زمستان دگر، لیک گویی امر بر عمله و عساکر روابط عمومی والی مشتبه گشته چنین اوقاتی جز چند میرزا و مرید جریده نویس دگر بر جراید خرد و کلان ولایت نیازی به حضور نباشد!!
 نکند خدا ناکرده جریده نگاری از کاستی ها گوید، یا که از ناتوانی والی سخنی به میان آید پس چه خوش باشد که چند میرزا و مرید دعوت کرده از مصیبت قلم بدستان آزاده همی دور مانیم.
القصه مصیبتی گشته این ایام که دگر ولایات این مرز و بوم توشه ز توسعه پر نموده لیک ما گیر تنگ نظری خجسته مدارانی گرفتاریم که همه وقت رسم چاکری نیک به جا آورده رضایت والی و وزیر را بر پرسشی که پته بر باد دهنده ناتوانی هاست ارجح تر انگاشته اند.
گویی این ولایت چو دور از دارخلافه گشته از محبت بزرگان همی باید دور ماندی درد ناعلاج تر آنکه دادمان را نه آشنا شنید و نه غریبه بها داد.

ارسال پاسخ

لطفا نظرتان را وارد کنید!
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید