img_0232نمایش: اینجا خانه من است.

کارگردان: محبوبه پاداش – استان خراسان رضوی – نمایش عروسکی

عروسک گردانی به چندین برابر حس در قیاس با تئاتر زنده نیاز دارد، زیرا علاوه بر مقدمات نمایش زنده به تمرکز بسیار، خودشناسی فوق العاده و تسلط کامل بر عروسک متکی است.

نمایش عروسکی از آنجایی که نگاهی عمیق به جهان نمادها و اسطوره ها دارد پس گستره دیدار را می افزاید. در قصه های مرتبط با حیوانات، حکایات و متل ها به صورت بطنی و در متن خط داستانی جستجویی درباره مرگ و زندگی نهفته است. این جهان نمادها و اسطوره ها به خوبی در نمایش اینجا خانه من است را می شد مشاهده کرد و به وسیله آن تماشگر با چیزی فراتر از یک قصه کودکانه ارتباط برقرار می کرد. بخصوص شخصیت مار که یکی از کهن موجودات اسطوره های تاریخی، بخصوص روایات دینی مذهبی از نخستین ادیان گرفته تا متأخرین اش بوده است.

این نمایش می توانست ما را ببرد به جایی دوردست، دور از همه چیز. اما علامت ها، حرکت ها و کارهایی که در طول اجرای اثر توسط عروسک گردان ها اجرا می شد به طور منظم و یک دست با تماشاگر همراه نبود، برای همین از قدرت باورپذیری و محکم و ژرف بودن اش کاسته بود. اگه این کهن الگوی داستانی از پرداخت درست و دراماتیکی بعنوان متن نمایشی برخوردار بود تا به انتها می توانست تمرکز و توجه مخاطب را با خود به همراه داشته باشد. اما واکنش های تماشاگر نشان کسالت اجرا و یکنواختی ریتم اجرای اثر داشت.

ایده ، جنینی است در ذهن هنرمند که به صورت نوزادی در دامن عروسک گردان متولد شده و از کالبد وی جان می گیرد و این است جان بخشی. هنرمند بخشی از خودش را به وسیله عروسک بیان می کند، همچون رویدادی که بین گنجشک مادر و نقش و ارتباط اش با مخاطب رخ داده بود. همه چیز تمام و کمال از فرم طراحی عروسک گرفته تا نقش و اجرا سر جای خودش. اما ایده خلاقانه تلویزیون با مزه پرانی های گاه و بیگاه خارج از موضوع و بی ارتباط با رویدادهای اثر هم به نقش ضربه زده بود و هم به روند اجرای اثر، که باعث نزول سطح اجرایی کلیت اثر با توجه به انتخاب چنین سوژه ای شده بود. اگر قصد بر ارتباط با مخاطب بوده، انتخاب مناسبی نبوده و معکوس عمل می کرد.

عروسک ها پویا و متحرک طراحی شده اند که همین عامل باعث پویایی و تحرک صحنه نیز شده است، اما به هر اندازه که عروسک ها و گروه اجرایی در تلاش برای یک اجرای خوش ریتم و متناسب اند، قصه به لحاظ ساختاری و پرداخت دچار ضعف هایی است که هر چه نمایش جلوتر می رود به بی ثمر بودن تلاش عوامل اجرایی منجر می شود.

شخصیت ها به تنهایی در پی ابراز هویت اند اما چون در بستر قصه به خوبی تعریف نشده اند بیشتر مواقع به حال خود رها می شوند و مخاطب نیز انگیزه اش را برای دنبال کردن ماجرایشان از دست می دهد؛ در نتیجه بین اجرا و مخاطب فاصله می افتد.به نظر می رسد جان بخش و تأویل متن به خوبی صورت نگرفته باشد. ذکر این نکته برای همگان قابل تصدیق است که اگر پایه کار سست و ضعیف باشد، نتیجه خوبی حاصل نمی شود.

ایده استفاده تکنولوژی در اجرا رویکرد خلاقانه و مثبت بود که می شد از آن استفاده های بهتر و خلاقانه تری در طول اجرای اثر داشت. حتی حضور رسانه بعنوان یکی از شخصیت های نمایش در پیشبرد اجرای اثر موثر و مفیدبود .

موسیقی یکی از عناصر ضروری و مهم در اجراهای کودک، بخصوص نمایشهای عروسکی است. در صورت استفاده صحیح و کاربردی می تواند رنگ و بوی متفاوتی را در کار ایجاد کند که همراهی مخاطب را با خود به همراه داشته باشد. برخی رویدادهای مهم این اجرا را می شد با موسیقی به مخاطب پیش زمینه داد و از پیش شرایط یک رخداد مهم را برایش آماده نمود. در این صورت موسیقی کارکردی دراماتیک علاوه بر استفاده ریتمیک در طول اجرا پیدا می کرد.

محتوای یک مضمون باید درانتهادر کلیت یک اثر مستتر باشد و توسط مخاطب به زبان ساده رمزگشایی شود، با تقدیر از تلاش گروه اجرای و طراحی صحنه خلاقانه و متناسب با اجرا امیدواریم در آینده شاهد اجراهای عمیق تر و پربارتری از جانب گروه اجرایی باشیم.

 

 

نمایش: بهار با بهار نمی آید

کارگردان: مصیب داوری – استان هرمزگان – کودک و نوجوان

مهمترین کارکرد قصه در نمایش برای کودک ویژگی جذابیت و جنبه آموزشی آن است. کودکان از طریق قصه­ها با محیط پیرامون خود آشنا می­شوند. با شنیدن و فکر کردن به قصه هایی که برای آن­ها خوانده و یا تعریف می­شود، می­توانند با اشیا، حیوان­ها، موفقیت­ها،زمان و مکان­های مختلف آشنا شوند. هر قصه­ای می­تواند فضایی را به­وجود بیاورد که کودکان هنگام رویارویی با نمونه­های واقعی، رفتار و واکنش مناسبی را از خود نشان دهند.

راوی قصه ها در نمایش کارگردان است که توسط بازیگران به مرحله اجرا می رسد. کارگردان در تئاتر کودک ویژگی معلم گونه پیدا می کند که نه تنها برای انتقال داده های یک نمایش بلکه هدایت بازیگران نیز برعهده اوست.

مقدار زیادی از انرژی موجود در نمایش بهار با بهار نمی آید متعلق به بازیگران اش هست که اگر چه در برخی جاها از یکدستی و روانی بیرون می آیند، اما تا حد زیادی از عهده نقش هایی که برعهده دارند بر آمده اند. اما نقش یک چیزی است و شخصیت نمایشی حدیث دیگری.

تئاتر کودک از سه محور برخوردار است: تئاتر برای کودکان، تئاتر با کودکان و تئاتر درباره کودکان. نوشتار حاضر قصد دارد با توجه به اجرای نمایش بهار با بهار نمی آید به مسئله دوم بپردازد.

ارائه یک بازی خلاقانه از کودک و نوجوان منوط به داشتن یک درام خلاق است. فرم قاعده مندی که بتواند یک فرآیند طبیعی و رو به رشد را سازماندهی کند. نمایش ایده خلاقی داشت که در مرحله شخصیت پردازی، بسط و اجرا کمی دچار شتابزدگی در پیشبرد کنش ها گشته بود. شخصیت ها نیاز به پرداخت بیشتر در یک بستر مناسب تر داشتند. در پیشبرد خرده رویدادهای نمایشی آشفتگی ساختاری در تعریف مکان و رویدادها وجود داشت که به بازی بازیگران نیز سرایت کرده بود.

آلبرت انیشتن در جایی می گوید: “ابتکار مهم تر از دانش است.” اما ابتکار در هر اثر هنری برای خودش دارای متر و معیارهایی است که باید سنجیده و با منطق خودش در اثر لحاظ شود. بعنوان نمونه ایده موتورسواری کلاغ شاید ایده ای مبتکرانه باشد اما باید ببینیم جایگاهش در بستر این نمایش کجا بود. از همین منظر می توانیم نگاهی داشته باشیم به طراحی صحنه که همراه با طراحی لباس باری بر روی دوش خود کارگردان بوده اند.

از آنجایی که عنصر خیال مهمترین عامل ارتباط بین یک اثر نمایشی با ذهن تماشاگر –کودک و نوجوان- است، طراحی صحنه تک بعدی و ایستای نمایش این انتظار را برآورده نمی کرد. متریال های استفاده شده بعنوان چهار لت در بکراند علاوه بر مشکلات رفله نوری، نامناسب ترین عنصر برای طراحی صحنه تئاتر محسوب می شود.

طراحی لباس ها برای نشان دادن نمادها و نشانه ها به اندازه کافی گویا بود. علاوه بر آن ترکیب رنگ بندی لباس ها در یک فضای خالی و تک رنگ بهتر هم می توانستند خود را نشان دهند و نقطه قوتی برای تشخیص رویدادهای درام و معرفی شخصیت ها بودند.

یک کارگردان با اشراف به دانش بازیگری می تواند حرکات و رفتار بازیگران و انگیزه های آنان را درک کند و به رابطه بازیگری-کارگردانی قوی تری برسد. اما چنان چه کارگردان و بازیگر، در نقطه مقابل هم قرار گیرند و اهداف متفاوتی را دنبال کنند، نمایش تولید شده ممکن است رضایت کامل مخاطب و گروه اجرایی را برآورده نکند. کارگردان نمایش بهار با بهار نمی آید انگار در ارائه یک شیوه اجرایی مشخص قدری مردد عمل می کرد؛ و این چند گانگی نیز در امر هدایت و ترکیب بندی میزانسن های بازیگران هویدا بود. اثر بین فانتزی بودن گرفته، تا یک اثر ریتمیک، یا بهره گیری از عناصر خیال و سورئال سرگردان بود، برای همین هر کدام در عین جذاب بودن به تنهایی در یک ترکیب بندی کلی آشفته و اندکی سردرگم جلوه می نمودند.

یکی از قسمت های جذاب نمایش که موسیقی، لباس، حرکات و بازیها همه با هم یکدست و همنوا در خدمت محتوای موضوع بودند، قسمت مرد ماهیگیر با لباس بومی و زنان جنوبی بود که با شوخ و شنگی و شیطنت ویژه خودشان گردش را گرفته بودند و همچون مردم جنوب که مشکلات سخت زندگی شان را با ریشخند و شوخ ی از سر می گذرانند توانسته بود لحظات مفرح و در عین حال جذاب و پر مفحومی را به لحاظ اجرایی به تماشاگر منتقل کند. به نحوی که رضایت کودک و بزرگسال همراهش هر دو رو را با هم جلب می کرد. اما ای کاش این نکته سنجی و ظرافت در کل اثر نمود می یافت.

 

نمایش: یکی بود یکی نبود.

کارگردان: سمیه گلباز، داوود بختیاری – استان تهران – نمایش عروسکی

عروسک ها جهان را کوچک می کنند تا در صحنه کوچک بگنجد و حتی به هنگام اجرا قاب پارچه ی مشکی صحنه را کوچک و کوچک تر جلوه دهد. به هنگام ورود به سالن نمایش دکور صحنه ما را به سه دنیا در هم تنیده که هر کدام جزئی از کلیت دیگری است، هدایت می کند: اولی یک دنیای کلی به نام آبادی که تمام رویدادهای نمایش در آنجا رخ می دهد، دومی خانه ی مرد چاه کن که شاهدگذر روند زندگی و شادی و غم هایشان هستیم؛ سومی مکانی عمومی و در عین حال شخصی که محل رخدادهای دراماتیک نمایش است.

افسون نمایش عروسکی چیست؟ شاید انگیزه کهن بشر برای بازآفرینی زندگی بوسیله این هنر چند جانبه بوده است. نمایش عروسکی وسیله ارتباط و عامل بسط احساسات بشری است. عروسک ها ساده بودند، نمایش ساده بود، همه چیز ساده رخ می داد؛ چیزی که در سادگی اجرای این اثر نهفته بود صداقتی بود که شخصیت های عروسکی با توجه به مهارت و چیره دستی اجرا کنندگانش با خود داشتند. عروسک ها تماشاگر را با خود همراه می کردند و مخاطب آنها را با رخدادهای زندگی یشان همراهی می کرد.

اولین نیاز یک عروسک حرکت است. برای خلق یک سرگرمی خوب، همیشه نیاز به پیکره ای زیبا نیست. عروسک ها اگر چه کوچک بودند و ساده، اما تو را با خود وارد دنیایشان می کردند. بازی دهنده ها گاهی با حرکت یک دستمال به صحنه زندگی می بخشیدند، حرکتی ساده و مختصر بدون اینکه به قصد فریبندگی باشد یا بخواهد اضافه جلوه کند.

صدای عروسک به اندازه شکل اش اهمیت دارد. بخش مهمی از عروسک موسیقی است که با توجه به آن حرکت می کند، و همچنین صدایی که برمی گزیند. صدای پسرهای دوقلو به هنگام مشاجراتشان بر سر تقسیم ارث پدر به خوبی کاراکتر شخصیت هایشان را ترسیم نموده بود.

یک عروسک باید از همتای انسانی خودش همیشه ساده تر، غمگین تر، بدجنس تر و انعطاف پذیر تر باشد. عروسک جوهر یک حقیقت و تأکید بر آن است. عروسک فقط در تخیلات تماشاگر است که جان می گیرد. در نمایش عروسکی نباید قبل از هر چیز به حالت های چهره عروسک فکر کرد. حرکت کلی بدن گویا تر از چهره است. بد نیست ارجاعی داشته باشیم درباره حرکت به مشاجره های دو برادر یا رقص چاه کن به هنگام پیدا کردن گنج که گویای تفکر شخصیت های آنهاست.

گاهی نیز در موقعیت هایی بازتاب واقعیت در ذهن نمایشگر عروسکی جدای از قالب عروسک ها توسط خود عروسک گردان ها رخ می دهد. در نمایش یکی بود یکی نبود عروسک گردان و عروسک به شکلی یکدست و بجا گاهی یکی می شدند و همین عاملی بود که ریتم نمایش به ضربان مداوم خود ادامه داده و شاهد اجرایی یکدست باشیم.

یک نمایش قرار نیست همیشه حامل انتقال پیامی به تماشاگر باشد، اما وقتی بحث جشنواره مطرح می شود و موضوعی مشخص و معین دارد، القای پیام مشخص از جانب نمایشگران ضرورت پیدا می کند. نمایشنامه به لحاظ تعلیق و گره گشایی در عین ساده و صمیمی بودنش به لحاظ فنی دچار ضعف هایی بود. رخ دادهای نمایش بخصوص کنش اصلی نیاز به پرداخت بیشر و قوی تری داشت. اگر مقداری از گره گشایی های قصه با چفت و بست بررسی علت های برآورده نشدن خواست زن چاه کن –آرزوی سفر خراسان- و چیدمان موانع پیش روی تحقق این آرزو صرف می شد، مخاطب ارتباط موثرتری با شخصیت ها بخصوص روند قصه برقرار می کرد.

نمایشگر عروسکی چیزی را به تماشا می گذارد که تماشاگر قادر به انجام آن نیست، تماشاگر با حیرت و شگفتی شاهد صحنه است و ابراز احساسات می کند و در انتها در پی گذراندن ساعتی خوش با شادی تئاتر را ترک کند. یک قصه دراماتیک مستحکم می توانست تماشاگر را بیشتر در لحظه های ناب احساسی اجرا شریک کند.

 

ارسال پاسخ

لطفا نظرتان را وارد کنید!
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید